سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]
Son OF Satan ... حوصله ای نیست .... شاید که ... - Son OF SATAN !! ( پسر شیطان )
 

سالازار

دورود ...

این دفعه به نام کی شروع کنم !؟ به نام اهورای پاک ! به نام شیطان ! یا به نام خودم !

ولی نه  به نام هیچ کس شروع نمی کنم ...

خوب مدتهاست که دیگه نمی نویسم ... خیلی خستم ... هم جسمم هم روحم ... دیروز که خودمو تو آینه دیدم .. حالم بد شد ... دیگه خبری از اون بازو ها و هیکل تیکه تیکه نبود ... با مشت می زنم تو دل خودم ... وای عجب دردی ! شده عینه حلوا ! انگار نه انگار که یک زمانی مثل سنگ بود ! سعی می کنم چند تا تکنیک بزنم یا حتی اقلا پامو کامل باز کنم ! نه خیر عمراً نشه !!

به چشمام خیره میشه ... دردی رو میبینم خیلی‏ آشنا ... ای بابا این حرفها که چی ؟!

می دونید چرا اسم اینجارو کردم پسر شیطان ! چون دیدم که چی هر روز بیام مثلا بگم دیروز رفتیم خونه مادر بزرگم برای روز مادر یا ... که چی ؟ که به درد هیچ کس نخوره هیچ یکسری هم سو استفاده کنند! آخه مگه اینجا جای این نوشتهاست !!!! گفتم میام یکسری مزخرف می نویسم تا دلم خنک شه ولی حق در مقام انسان نوشتن رو ندارم پس اسم اینجارو عوض کردم ... ولی بعد دیدم خوب اینم که چی ؟! یاد سه سال پیش افتادم که وبلاگ نویسی رو شروع کرده ... یاد دوره دوم مسابقات افتادم که برنده شدیم ! گفتم من که همه می شناسنم این همه آشنا دارم کافی ازشون بخوام یک لینک بدن تا این جا هم مثل بلاگ قبلی گل کنه ولی اندفعه فقط خودم می نویسم ... تازه الان که پیشرفتم بیشتر بوده دیگه یک ضرب به صورت تخصصی در مورد شبکه و امنیت می نویسم ... ولی می دونی چیه ! گفتم اون سری مثلا چی شد که حالا بشه !!! دلم سیاه شده خیلی ... دیگر جایی برای موندن نیست اگرم هست دیگه حوصله ای نیست ... نمی دونم چی کار کنم ! چرا همش دارم نق می زنم خوب آخه اصلا کسی اینجا نمی یاد که من نگران چیزی باشم ... شاید این یا بعدی آخرین مطلب این بلاگ بی خود باشه .. آخه چی دارم برای گفتن !؟ وقتی نه معرفتی هست و نه وجدانی ! واقعلا چی بنویسم شما نظرتون چیه ؟!

شاد زی .

 


موضوعات یادداشت
جمعه 84 مرداد 7 ساعت 4:36 عصر

خانه مدیریت شناسنامه 
موضوعات
42964: کل بازدید
95 :بازدید امروز
آرشیو
لوگوی خودم
 
جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
عکس رفقام
رفقام
حضور و غیاب
Contact Me:
آوای آشنا
طراح قالب