سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
Azar - Son OF SATAN !! ( پسر شیطان )
 

سالازار

                              به نام اهورای پاک

سلام .

پنجشنبه ساعت 10:45 از خانه حسام با هم آمدیم بیرون ! و بعد از چند دقیقه گفت و گو در مورد اینکه آیا حسام به شرکت می رسه یا نه و بعد از انتخاب یک دروغ خوب !!‏ حسام برگشت خانه و من هم به سمت میدان شهرک غرب به راه افتادم تا به خانه مامان برم ! برف کم و آرامی در حال بارش بود ! به هیچ وجه احساس سرما نمی کردم ! و فقط بعضی مواقع که برف بر روی صورت می نشست تازه می فهمیدم که هوا باید سرد باشه ! مه عجیبی همه جا رو پوشانده بود ... آرام آرام داشتم از سمت خیابان سپهر به طرف میدان قدم می زدم ! هوای عجیبی بود ! داشتم فکر می کردم آیا آنوشا نیز از این هوا لذت می بره ! جلوی من دختر و پسری راه می رفتند که انگار دارند به دانشگاه و یا سر کار می روند و دست در دست همدیگر حرکت می کردن احساس می کردم آنها نیز مثل من احساس سرما نمی کردند ! و نمی دونم ولی دلم بی اندازه برای آنوشا تنگ شد ! سعی کردم به چیزی فکر نکنم برای چند ثانیه چشمانم را بستم  و به صدای خش خش زیر پام گوش دادم و با خودم له کردن برف هارو تجسم و حس کردم ! حس غریبی بود و وقتی چشمان را باز کردم در مقابل برج هنوز تمام نشده فکر می کنم میلاد افتاد که در مه تار بود و احساس می کردم فقط چند متر با من فاصله داره ! و وقتی رسیدم به میدان و به فکر این افتادم که باید سوار چه ماشینی بشم تازه به شدت سرما را حس کردم !!
به نظر شما معنی این چیه !

شاد زی . 


موضوعات یادداشت
یکشنبه 83 آذر 15 ساعت 11:21 صبح

سالازار

سلام .

دیروز هرچی زنگ زدم خونه مامانم دیدم هیچکی برنمیداره حتی بابا بزرگم !!! اول شککردو روزه اجرا دیروز بوده و من و قال گذاشتن ولی بعد یادم آمد که اصلا تمام اجرا ها از ساعت 6 به بعد و الان ساعت 3 و تازه شنبه تاتر تعطیله ! ساعت 8:30 دوباره زنگ زدم ! قبل تلفن به آریا نسرین گفتم نکنه زن داییم زاییده ! که هیچ کدام نیستند و بعد که مامانم گفت بله ؟! گفتم مامان زن دایی زاییده !! مامانم با تعجب گفت ! آره تو  از کجا فهمیدی ؟!! منم شروع کردم جیغ و داد کردن و خندیدن ! حالا نمی دونم از خوشحالی خبر بود و یا از اینکه حدسم درست بود !! به هر حال ما دیروز دختر دایی دار شدیم آنم به اسم ادرینا ! البته داییم گفته اسم سمبولیکش ! بوو !! ومن موندم این دیگه چه اسمه سنبولیکیه ! ! بقیشم باشه بعد ! .

دایی جان قدم نو رسیده مبارک .


موضوعات یادداشت
یکشنبه 83 آذر 8 ساعت 12:6 عصر

سالازار

این شعر آهنگ Prayer از گروه Disturbed هستش و به زودیم ترجمش می کنم و میزارم اینجا :

Another dream that will never come true
Just to compliment your sorrow
Another life that I’ve taken from you
A gift to add on to your pain and suffering
Another truth you can never believe
Has crippled you completely
All the cries you’re beginning to hear
Trapped in your mind, and the sound is deafening

Let me enlighten you
This is the way I pray
Living just isn’t hard enough
Burn me alive, inside
Living my life’s not hard enough
Take everything away

Another nightmare about to come true
Will manifest tomorrow
Another love that I’ve taken from you
Lost in time, on the edge of suffering
Another taste of the evil I breed
Will level you completely
Bring to life everything that you fear
Live in the dark, and the world is threatening

Let me enlighten you
This is the way I pray
Return to me
Leave me no one
Turn to me
Return to me
Cast aside

You’ve made me turn away



موضوعات یادداشت
شنبه 83 آذر 7 ساعت 3:22 عصر

سالازار

                            به نام اهورای پاک

سلام .

دیروز مادرم خانه ما بود ( پدر و مادر من 5ساله که از هم جدا شدن !‏) با مادرم رفتم دانشگاه شهید بهشتی برای معاینه مادرم ! چون مامان تازه جراحی کرده بود و مامانم تا تونست پاچه این دکترای بدبخت رو گرفت بعدشم که آمدیم خونه مامان هی قور زد که این گربه چرا همش تو خونست مریض میشید آخه ما یک گربه در خانه و 6 بچه گربه در حیاط داریم !!!! و طی یکسری مذاکرات تصمیم گرفتیم که بندازیمش بیرون ! بعدشم که من رفتم بیرون یه چرخی زدم و وقتی برگشتم دیدم آریا تو اتاق باباست و داره بازی می کنه و نسیرین در رو روش قفل کرده و رفته بیرون ... (  نسرین کسی است که برای امور خانه و آریا با ما زندگی می کنه و من به شدت ازش بدم میاد !‏) آریا هم دست شویش گرفته بود و من نمی دانستم چی کار کنم ! خواستم از پنچره بیرون بیارمش که نرده بان را پیدا نکردم دیگه عقلم به هیچ جا نرسید !!! تا بالاخره آریا نتونست تحمل کنه و .... !!! وقتی نسرین آمد من نا خود آگاه شروع به عربده زدن کردم ! و وقتی دیدم نمی تونم خودم رو کنترل کنم رفتم بیرون و بغدشم گرفتم  خوابیدم و سلام .


موضوعات یادداشت
پنج شنبه 83 آذر 5 ساعت 10:47 صبح

سالازار

                                  به نام اهورای پاک

سلام .

من آرین محمد هستم ! من یک انسان هستم و نه هیچ چیز دیگر ! در اینجا هم روز نوشتهام ! خاطراتم و خیلی مزخرفات دیگه می نویسم ! و اما با شخصیت هایی که آشنا می شوید :

سیامک محمد : پدر گرامی بنده ! رابطمونم شکرابه ! استاد کاراته و وارد کننده عینک ! و دارای مدرک لیسانس عینک سازی از دانشگاه شریف

مهستی ایزدی : مادر گرامی بنده ! رابطمون بسیار خوبه ! کارگردان تاتر و تلویزیون هستش و ....

آریا محمد : برادر من ! همیشه در جنگ هستیم 10 سالشه و خیلی باهوش پر انرژی و پر رو !!!

 حسام بهرامینیا : دوست 4 ساله من ... بسیار باهوش و منطقی قوی داره ! همیشه از مشورت و صحبت با او لذت بردم

نیما مجیدی : یک متخصص و هکر فوق العاده بقیشم عین حسام

آیدا کوهکش : دوست و خواهر عزیز من ! عضو سازمان ملی جوانان ... دانشجوی مهندسی شیلات و عضو تیم ملی هندبال

ناربه آبولیان : دوست عزیز من ! معلم ریاضیم ! دیوانه ریاضی و فلسفست ...

شاهین محمدی : یک متخصص عالی ! نفر اول مسابقات خوارزمی ! عضو تیم روبو کاپ ! عضو سازمان ملی جوانان و دانشجوی علوم کامپیوتر دانشگاه تهران !

بهرنگ فولادی : یک دوست عزیز ! از اعضای گروه Hat-Squad (همکار نیما ) و مدیر گروه پرشین بلاگ و ...

مهسا بشری : از دوران نوجوانی و بلوغ با هم بزرگ شدیم و خواهر گل من !

شروین سهراب : یک زمانی دوست عزیز من بود ولی حالا اصلا علاقه ای به برخورد باهاش ندارم !

حمید سید هاشمی : عینا شروین !

مریم معین وزیری : یه زمانی دوست دختر من و اولین دوست دخترم بود و دختر خوبی هست !

و در آخر !
آنوشا شیدایی : دومین و آخرین دوست دختر من ! که عاشقانه هنوز دوست دارمش ! و اکثر نوشته های اینجا در مورد این شخص هستش و در نوشته ها باهاش آشنا میشید !.

بقیه را هم بعدا می شناسید !


موضوعات یادداشت
چهارشنبه 83 آذر 4 ساعت 6:36 عصر

خانه مدیریت شناسنامه 
موضوعات
40515: کل بازدید
7 :بازدید امروز
آرشیو
لوگوی خودم
 
جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
عکس رفقام
رفقام
حضور و غیاب
Contact Me:
آوای آشنا
طراح قالب