• وبلاگ : Son OF SATAN !! ( پسر شيطان )
  • يادداشت : دختر دايي !
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اين شعرم تقديم به شما دوست تازه و خوب و آنوشاي عزيزم

    مهرباني را بياموزيم

    مهرباني را بياموزيم

    فرصت آيينه ها در پشت در مانده است

    روشني را مي شود در خانه مهمان کرد

    مي شود در عصر آهن

    - آشناتر شد

    سايبان از بيد مجنون ،

    - روشني از عشق

    مي شود جشني فراهم کرد

    مي شود در معني يک گل شناور شد

    مهرباني را بياموزيم

    موسم نيلوفران در پشت در مانده است

    موسم نيلوفران يعني که باران هست

    يعني يک نفر آبي است

    موسم نيلوفران يعني

    يک نفر مي آيد از آن سوي دلتنگي

    مي شود برخاست در باران

    دست در دست نجيب مهرباني

    مي شود در کوچه هاي شهر جاري شد

    مي شود با فرصت آيينه ها آميخت

    با نگاهي

    با نفس هاي نگاهي

    مي شود سرشار -

    - از رازي بهاري شد

    دست هاي خسته اي پيچيده با حسرت

    چشم هايي مانده با ديوار روياروي

    چشمها را مي شود پرسيد

    آسمان را مي شود پاشيد

    مي شود از چشمهايش ...

    چشمها را مي شود آموخت

    مي شود برخاست

    مي شود از چارچوب کوچک يک ميز بيرون شد

    مي شود دل را فراهم کرد

    مي شود روشنتر از اينجا و اکنون شد

    جاي من خالي است

    جاي من در عشق

    جاي من در لحظه هاي بي دريغ اولين ديدار

    جاي من در شوق تابستاني آن چشم

    جاي من در طعم لبخندي که از دريا سخن مي گفت

    جاي من در گرمي دستي که با خورشيد نسبت داشت

    جاي من خالي است

    من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!

    من کجا از مهرباني چشم پوشيدم؟!

    مي شود برگشت

    مي شود برگشت و در خود جستجويي داشت

    در کجا يک کودک دهساله در دلواپسي گم شد ؟!

    &n