سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
اولین برف پاییزی ! - Son OF SATAN !! ( پسر شیطان )
 

سالازار

                              به نام اهورای پاک

سلام .

پنجشنبه ساعت 10:45 از خانه حسام با هم آمدیم بیرون ! و بعد از چند دقیقه گفت و گو در مورد اینکه آیا حسام به شرکت می رسه یا نه و بعد از انتخاب یک دروغ خوب !!‏ حسام برگشت خانه و من هم به سمت میدان شهرک غرب به راه افتادم تا به خانه مامان برم ! برف کم و آرامی در حال بارش بود ! به هیچ وجه احساس سرما نمی کردم ! و فقط بعضی مواقع که برف بر روی صورت می نشست تازه می فهمیدم که هوا باید سرد باشه ! مه عجیبی همه جا رو پوشانده بود ... آرام آرام داشتم از سمت خیابان سپهر به طرف میدان قدم می زدم ! هوای عجیبی بود ! داشتم فکر می کردم آیا آنوشا نیز از این هوا لذت می بره ! جلوی من دختر و پسری راه می رفتند که انگار دارند به دانشگاه و یا سر کار می روند و دست در دست همدیگر حرکت می کردن احساس می کردم آنها نیز مثل من احساس سرما نمی کردند ! و نمی دونم ولی دلم بی اندازه برای آنوشا تنگ شد ! سعی کردم به چیزی فکر نکنم برای چند ثانیه چشمانم را بستم  و به صدای خش خش زیر پام گوش دادم و با خودم له کردن برف هارو تجسم و حس کردم ! حس غریبی بود و وقتی چشمان را باز کردم در مقابل برج هنوز تمام نشده فکر می کنم میلاد افتاد که در مه تار بود و احساس می کردم فقط چند متر با من فاصله داره ! و وقتی رسیدم به میدان و به فکر این افتادم که باید سوار چه ماشینی بشم تازه به شدت سرما را حس کردم !!
به نظر شما معنی این چیه !

شاد زی . 


موضوعات یادداشت
یکشنبه 83 آذر 15 ساعت 11:21 صبح

خانه مدیریت شناسنامه 
موضوعات
58671: کل بازدید
32 :بازدید امروز
آرشیو
لوگوی خودم
 
جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
عکس رفقام
رفقام
حضور و غیاب
Contact Me:
آوای آشنا
طراح قالب